طبعا این دانشها ناظر به منابع، مبانی، اصول و قواعد هر فرهنگ و ارزشها و بینشهای آن است. در جامعهای که انگاره سود و مادیت بر آن حاکم است، دانشی مادی و صرفا کارگشای زندگی مادی شکل میگیرد که به سمت تسخیر طبیعت حرکت میکند. به تعبیر فرانسیس بیکن، شعار جهان مدرن، چیرگی بر طبیعت است اما هنگامی که بر ذهن، ذهنیت و ضمیر اندیشهوران و برنامهریزان، نگرش وحیانی حاکم است، علاوه بر رفاه مادی به حیاتی برتر هم اندیشیده میشود و دغدغه فرامادی نیز در زندگی معنادار میشود. از دیگر سو، دانشی که در فضا و جغرافیای فکری و تمدنی خاصی شکل گرفته است، سامانبخش همان جامعه و گشاینده مشکلهای آن خواهد بود. دارو و نسخهای نیست که شفادهنده هر بیماری باشد، پس هر جامعه باید با نگرش به ارزشها و ایستارهای ویژه خود، بهدنبال دانشی بومی و خاص خود باشد، از همین رو اهمیت بومیسازی دانش، برجسته میشود.
دانش بومی، اصولا پای در سنت دارد. نمیتوان بدون حضور سنت، نظریهپردازی کرد و به سمت دانشی بومی حرکت کرد. نوآوری، بدون اتکا به سنت، سخت و گاه ناممکن است. به اعتقاد برخی صاحبنظران هیچگاه نمیتوان بدون سنت بود و حتی اگر بخواهیم از سنتی به سنت دیگر سیر کنیم، باز باید در سنت سیر کنیم. بدون سنت، تفکر میسر نیست. سنت همواره با بشر است و این نباید با عادت و تقلید خلط شود. رنسانس که آغاز نوگرایی غربی به شمار میآید نیز با بازگشت به میراث کهن یونان، آغاز شد و سپس اندیشهوران آن دوران توانستند با بازخوانی، بازفهمی و بازسازی آن اندیشهها، نظریهپردازی برای اموری فراتر از آن دوران را طرح کنند. آنها حتی برای فرارفتن از سنت نیز از سنت شروع کردند.
نظریهپردازی در فرایندی آرام و آهسته شکل میگیرد و نمیتوان با نفی گذشته به آن رسید بنابراین نقشی در داشتهها و تاریخ بومی فرهنگها و تمدنها دارد. پس میتوان گفت که سنت همواره در بستر اندیشهها و اندیشهورزیها حضور دارد. سنت، تداوم جریان همهجانبه تاریخی و فرهنگی است که تداوم و پیوستگی خود را در عین تحرک و پیشرفت در مظاهر اساسی زبان، ادبیات، هنر، فلسفه و راه و رسم زندگی نشان میدهد. به تعبیر دیگر، سنت میراث گذشته است اما بسته و وابسته به گذشته نیست که رویاروی دنیای مدرن ایستاده باشد. سنت همواره در متن زندگی جاری است. اگر سنت را از علوم بومی بگیریم، ستون خیمه این علوم، فرو میریزد. این دانشها راکد و منجمد باقی نمیمانند و در عین وفاداری به سنتها، باید بتوانند خود را در برابر نیازهای زمانه به روز کنند و نفس بکشند. پس نکته اساسی در دانش بومی، پویایی و حضور همیشگی آن است. دانشهای بومی نمیتوانند بدون توجه به مسائل جامعه و آنچه در پیرامون آنها میگذرد، سر کنند. اندیشهوران این علوم باید به ظرفیت نوشونده سنت مراجعه کنند تا بتوانند در دنیای امروز و در کنار دیگر گفتمانها، حضوری پویا داشته باشند. در بومیسازی دانشها، بر این امر تفطن داریم که نمیتوان پرسشهای انسان مدرن و انتقادات او را نادیده گرفت و در کنج عافیت، روزگار سرکرد.
سؤالی اینجا مطرح میشود که راههای رسیدن به دانش بومی چیست؟ در پاسخ به این سؤال به 3نکته اشاره میکنم؛ نکته نخست، بسترهای مطلوب آزاداندیشی است. برخورد عالمانه و آزادانه با پدیدهها و دشوارههای اجتماعی که فهمنده و پژوهنده در گستره دانش را بیپروا میسازد، میتواند افقهای ناگشوده بسیاری را روی دغدغهمندان دانش بومی بگشاید. تلاش برای رسیدن به روش بومی و اصیل، در این بزنگاه و نقطه تماس، معنا و مفهومی مطلوب پیدا میکند؛ گلوگاهی حساس که با آن، تعامل سنجیده و خردورزانه سنت و تجدد فراهم میشود. راهیابی به ساخته پژوهشهای ژرفاندیشانه، در فضا و بستر آزاداندیشی شکل و تکوین میگیرد. در اندیشه و تمدن اسلامی، معرفت، تکاپویی برای رسیدن به ذات و حقیقت پدیدههاست. این شناخت حاصل نخواهد شد مگر آنکه زمینههای اجتماعی آن بهوجودآید در غیراین صورت تلاشها، فردی و بریده از دغدغههای اجتماع میشود و فرد در رسیدن به آستانه پژوهش راهی به سوی نظریهپردازی پیدا نخواهد کرد. اگر فضای جامعهای آماده رسیدن به دانش بومی، نظریهسازی و نظریهپردازی باشد، به مرور اندیشهها ظهور مییابند و پژوهشهایی انجام میشود که جویندگان مسیر را به سوی اندیشهای نو راه میبرد.
تکیه بر روش بومی، شاخصه دیگری است. دانش بومی بدون روش بومی معنا ندارد. نمیتوان از روش دیگران بهره گرفت تا به دانش مطابق با نیازهای جامعه اسلامی رسید. «روش» همواره در گشودن افقهای نو و ناگشوده، از کارایی بالایی برخوردار بوده و در ازنای تاریخ نقشی بنیادین بازی کرده است. دگرگونی روش و نگاهها، بینشها و معرفتها را در پی داشته است. اگر روشها عوض نمیشدند، شاید دانش و شناخت هرگز نمیتوانستند به ساحتهای کنونی دست یابند. سقراط تنها آن هنگام توانست حوزهای دیگرگون در تاریخ اندیشه بگشاید که در برابر سفسطهگران، روش و پرسشی جدید مطرح کرد؛ با روش پرسشگرانه و حکیمانه خویش، داشتههای طرف مقابل را به چالش میکشید، او را به فکر وامیداشت و از درون انبوهی از پرسشهای حل نشده، او را به اندیشهای جدید راه میبرد. در خلاقیت، توجه به نوآوری روشی، اصلی بنیادین است.
دگردیسی روشی، تاثیر بسیاری در روند رو به جلوی اندیشه داشته است. تمدن اسلامی نیز همواره با اندیشمندانی بالیده و سربرآورده است که توانستهاند با نگاهی عمیق و همه جانبه، روشی فراتر از پیشینیان برگزینند و با اسلوب متفاوت خویش، ساحتهای جدید معرفتی را بیافرینند. کشف روشهای تفقه و اجتهاد به اندیشهورزیهای روشمند و سنجیده نیاز داشت و رسیدن به چنین دیدگاهی تلاشی دوچندان از سوی عالمان دین میطلبید. کوششهای اندیشمندانی چون کلینی و شیخ صدوق در نگارش حدیث، شیخ طوسی و سید مرتضی در فقه و اصول، شیخ مفید و خواجه نصیر طوسی در علم کلام و فارابی، بوعلی سینا و ملاصدرا در فلسفه، همه منجر به روشهایی بومی و اصیل در فهم و برداشت از دین شد. البته روش مطلوب هم برای رسیدن به دانش بومی، دارای چند ویژگی است؛ باید شیوه و سبکی نظاممند داشته باشد، عقلانی و منطقی باشد، در گذر زمان و نسبت به دانشها، بازسازی و بازآفریده شود و نیز در جهت رسیدن به هدفی معین، طراحی شود.
نکته پایانی هم دوری از تعصب نابجاست. تعصب و پا فشاری بیجا بر برخی امور، انسانها را از رسیدن به نقطه مطلوب دور میسازد. امروزه مسائل نوشونده بسیاری از سوی دنیای متجدد به سوی جامعه اسلامی و دانش مسلمانان سرازیر شده است. پس باید به دور از تعصب، دستگاهی توانمند و تنومند برای پالایش آنها داشته باشیم تا ضمن بهرهگیری از تجربههای دیگران بتوانیم راهی به سوی دانش بومی پیدا کنیم.
در پایان تاکید دارم که رسیدن به نقطه تحلیل به معنای واقعی، از درون پژوهشهای نظریهپردازانه برمیآید. این پژوهشها پای در سنتهای پویا دارند و سنتها نیز در تعامل و همراهی با دنیای جدید و در رویارویی با موقعیتهای متضاد فکری و اجتماعی بالنده میشوند. این چالشبرانگیزی و پرسشگری جسورانه و شالودهشکن، بستری برای برداشتن نخستین گامها در جهت تولید علم بومی میشود.
*عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی